پاسخ شعله پاکروان به اجرای ترانه ای در یادبود ریحانه جباری در روز جهانی زن
زن سر بدار ایران!
دختر نازنین و بلند بالایی که من به دنیا آوردمش ولی او معلم من شد . چشمهایم به راه آزادیش خشک شد . هفت سال و چهارماه به در زندانهای استانی به وسعت تهران انتظار رهایی ش را کشیدم . بجز سه ملاقات هفتگی که دو بار در سفر و یکبار دد بستر بیماری بودم ، هیچ ملاقاتی را از دست ندادم . شب و روزم به یاد و به عشق چشمهای درشت و براق و کنجکاوش گذشته و میگذرد . غم فقدانش ذره ای کم نشده . آتش فراقش هر لحظه در جانم شعله میکشد . اما ....
درسهایی که از او گرفتم تکلیفم با زندگی را روشن کرد . یاد گرفتم که در نبرد با پلیدی حتی یکقدم عقب ننشینم . یاد گرفتم که فریب دروغگویان دنیاطلب را نخورم . یاد گرفتم معنای زندگی در درک زیبایی ها و کشمکش با فراز و نشیبهایی ست که هویت انسان را تعیین میکند . یاد گرفتم که در دوراهی انتخاب بین تعصب و انسانیت ، باید در صف انسانیت قرار گرفت . یاد گرفتم که طول زندگی هر چقدر باشد ارزش آنرا ندارد که شرافت و ازادگی را نادیده بگیری . یاد گرفتم که باید عبور کرد از هر چه تو را بخود میخواند تا از تقدیس زندگی چشم پوشی کنی .
تنها یک چیز را هنوز یاد نگرفته ام . چیزی که ریحان انجام داد و من ناتوانم از درکش . او همه را بخشید . قلبا بخشید . شکنجه گر و بازجو و بازپرس و قاضی و .... را بخشید و به آرامش رسید . راز تلاطم قلب و روحم در همین است .
زن سربدار ایران مرا گذاشت و رفت بی آنکه درس آخر را به این شاگرد ناتوانش بیاموزد .
انصافا اجرای تاثیرگذاری است که باز شعله های آتش عشق مرا تیزتر کرد . اما راهی که نشانم داد هنوز ادامه دارد و من در ابتدای راهم . هر چند به پیمانم پایبندم .
زن سربدار ایران قصه ای ست که همچنان ادامه دارد .
دختر نازنین و بلند بالایی که من به دنیا آوردمش ولی او معلم من شد . چشمهایم به راه آزادیش خشک شد . هفت سال و چهارماه به در زندانهای استانی به وسعت تهران انتظار رهایی ش را کشیدم . بجز سه ملاقات هفتگی که دو بار در سفر و یکبار دد بستر بیماری بودم ، هیچ ملاقاتی را از دست ندادم . شب و روزم به یاد و به عشق چشمهای درشت و براق و کنجکاوش گذشته و میگذرد . غم فقدانش ذره ای کم نشده . آتش فراقش هر لحظه در جانم شعله میکشد . اما ....
درسهایی که از او گرفتم تکلیفم با زندگی را روشن کرد . یاد گرفتم که در نبرد با پلیدی حتی یکقدم عقب ننشینم . یاد گرفتم که فریب دروغگویان دنیاطلب را نخورم . یاد گرفتم معنای زندگی در درک زیبایی ها و کشمکش با فراز و نشیبهایی ست که هویت انسان را تعیین میکند . یاد گرفتم که در دوراهی انتخاب بین تعصب و انسانیت ، باید در صف انسانیت قرار گرفت . یاد گرفتم که طول زندگی هر چقدر باشد ارزش آنرا ندارد که شرافت و ازادگی را نادیده بگیری . یاد گرفتم که باید عبور کرد از هر چه تو را بخود میخواند تا از تقدیس زندگی چشم پوشی کنی .
تنها یک چیز را هنوز یاد نگرفته ام . چیزی که ریحان انجام داد و من ناتوانم از درکش . او همه را بخشید . قلبا بخشید . شکنجه گر و بازجو و بازپرس و قاضی و .... را بخشید و به آرامش رسید . راز تلاطم قلب و روحم در همین است .
زن سربدار ایران مرا گذاشت و رفت بی آنکه درس آخر را به این شاگرد ناتوانش بیاموزد .
انصافا اجرای تاثیرگذاری است که باز شعله های آتش عشق مرا تیزتر کرد . اما راهی که نشانم داد هنوز ادامه دارد و من در ابتدای راهم . هر چند به پیمانم پایبندم .
زن سربدار ایران قصه ای ست که همچنان ادامه دارد .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر